رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

15 فروردین-برگشت به خونمون

سلام عشقم الان ساعت 7:30 عصره و ما حدود ساعت 6 رسیدیم تهران... بعد از 17 روز،دل کندن سخت بود اما چه میشه کرددددددد...تو که از پانته آ جدا نمیشدی.میگفتی نَ ییم بی یوون(نریم بیرون). دیشب اول من و تو و مامی و مهسا جون رفتیم خونه عمه شمسی هم بازدید عیدشون و هم اینکه از مکه برگشته بودند.. عروسشونم خونشون بود (خانوم عمو محمد) ما که برای عقدشون نرفته بودیم و عروس خانوم را ندیده بودیم چشممون به جمالشون روشن شد... حالا تو این گیر و دار تو یکسره میگفتی عمه شمسی دوست ندارم...به عروس خانومم میگفتی خاله...بعد گفتی خاله دوست ندارم..کلی خجالت کشیدم و حواستو پرت کردم تا دیگه ادامه ندی. عمه گفت چرا رادین کوچولو مونده ...
15 فروردين 1392

11 فروردین-جشن تولد شیر کوچولوووووووو

سلام عزیزترین پسر نازم بالاخره روز جشن تولدت رسید... و من صبح با بابا و خاله مهسا رفتیم خونه مامان جونت و اونجا را تزئین کردیم. ساعت 5 تا 8 عصر تو خوابیدی..به مهمونها گفته بودیم 9 خونه مامان جونت باشن... ما هم بدو بدو حاضر شدیم و رفتیم جلوی شیرینی فروشی واسه تحویل کیک... منتها فقط یک کیک سفارشی تو یخچالشون بود که به شکل سگ بود... خلاصه با کلی معطلی گفتند شما یکساعت دیگه بیاید و کیک را تحویل بگیرید...تازه ما قبلا گفته بودیم کیک را واسه ساعت 7 میخواییم... خلاصه بابا ما را خونه مامان جون رسوند و یکساعت بعدش رفت کیک را گرفت... خدا را شکر مهمونی به خوبی برگزار شد و خیلی خوش گ...
13 فروردين 1392

6 و 7 فروردین

سلام شازده مامان عزیزم روز ٦ فروردین که با خانواده خاله شمسی رفتیم پارک شهرصنعتی و ناهار را اونجا خوردیم تو هم کلی توپ بازی کردی. آخرشم تو بغل دایی سپهر خوابت برد اما بابا که خواست تو رو بگیره بیدار شدی و برگشتیم خونه و بالاخره ساعت ٥ تا ٧ خوابیدی. ساعت حدود ٨ هم رفتیم عیدی خاله فرزانه که مونا جون هم اونجا بودند و کلی از تو استقبال گرم شد. همه ذوق تو رو میکردند. فدات شم عسلم روز ٧ فروردین هم بابا با عمو مسعود تماس گرفت که ما حدود ٩ و نیم شب میایم خونتون. خلاصههههه رفتیم و دیدیم بلههههههههه حسابی خونشون پر از مهمونه...خاله فرزانه بابا و خاله اکرم بابا همراه بچه ها و دامادهاشون...و صد البته عمو مهدی ...
8 فروردين 1392

2 فروردین-کارت تولد رادین

سلام عشقم    گلم چون خونه خودمون اراک نیست باید مزاحم مامان بزرگت اینا بشیم و اونجا جشن تولدتو برگزار کنیم. خیلی دوست داشتم خونمون همینجا بود و هر سال تولدتو دقیقا تو روز خودش جشن میگرفتیم. اما خوب مامان بزرگت گفت که روز 2 فروردین روزیه که تقریبا بیشتر فامیل میان عیدی خونمون  و خیلی شلوغه بذار برای یک روز دیگه. زن عمو لیلات هم گفت 5 تا 10 ما عروسی تهران دعوتیم  و خیلی دوست داریم تو جشن تولد رادین شرکت کنیم .لطفا بذارید روزی که ما اراکیم.پس احتمالا تولدت را 10 فروردین جشن میگیریم.البته دیگه اون روزا دایی جون نیستش..اما چه میشه کرد. از همین جا همه دوستانی ...
7 فروردين 1392

5فروردین- یک عالمه عکس

سلام عزیز دلم  پسرم امروز حدودای ظهر که هر سه نفرمون حوصلمون سر رفته بود،تصمیم گرفتیم بریم با ماشین یه دوری بزنیم.  وقتی ماشین تو حیاطه تو با بابا میری و حسابی ماشین بازی میکنی اما وقتی ماشین بیرون میاد تو دیگه اجازه نداری راندِگی کنی. واسه همین وقتی بابا داشت ماشین را از حیاط بیرون میارود تو کلی غر زدی که بیرون نیاررررررررررر. خلاصه که رفتیم بیرون و داخل هر میدونی که به مناسبت نوروز دکوری گذاشته بودند،پیاده میشدیم و عکس مینداختیم. لازم به ذکره که سال آینده سال اسبه منتها ما یک سال پرش کردیم.:))))) ...
7 فروردين 1392

4 فروردین-رادین و عید دیدنیها

سلام سلام جیگر طلاااااا  خوفی جیگر مامان؟؟ گلم امروز صبح که تا تو از خواب بیدار شدی دیگه دیر شده بود واسه دید و بازدید.. دیگه عصر اول رفتیم خونه عمو احمد من و تو بازم حسابی شیرین زبونی کردی... و عمو و زن عمو را عاشق خودت کردی.. بعد از اونجا رفتیم خونه دایی حمید بابا که تو تا آقا نیما پسر دایی بابا را دیدی...گفتی موویین (منظورت عمو معین ات بود)قربونت برم که اینقدر عمو معین را دوست داری..ولی خداییش آقا نیما خیلی شبیه معین شده بود. امروز حسابی باد شدیدی می وزید و هوا سرد شده بود.می خواستیم دور میدان شریعتی عکس بندازیم که از بس باد میاومد پشیمون شدیم. خانواده ما و عمو احمد رادین و بابا...
4 فروردين 1392

3 فروردین-مهمون مامی

سلام عزیز مامان  گلم اینروزا حسابی بهت خوش میگذره چون همش سرت شلوغه و عاشق شلوغی هستی. عمو مصطفی دو تا جوجه اردک گرفته گذاشته تو حمام و تو تا حوصلت سر میره میگی بیریم جوجه بی بی نیم. وقتی هم میخوایی دکمه های کنترل تلویزیون یا کیبورد و یا.... را بزنی میگی کُم کِ بزنم. امشب همه خاله ها خونه مامی دعوت بودند. و تو که از ساعت 7 شب یکسره میگفتی خوابم میاد تا 2 صبح بیدار موندی. رادین و سه تا دایی هاش... دایی جون(دایی مامان)-دایی سهند و دایی سپهر (پسر خاله های مامان) رادین و دایی سهند اینجا هم ساعت 1 شبه و تو یکهو چشمت به جارو برقی افتاددددددد و شروع کردی به جارو کشید...
4 فروردين 1392

2 فروردین-عیدی خاله مهسا

سنام جیگر طلاااااااا پسرم امروز ناهار خاله مهسا ما را دعوت کرد خونشنون.دیگه تا تو از خواب بیدار شدی و رفتیم ساعت ٢ بود.خلاصه خواستم با سفره هفت سین خاله عکس بندازی که اصلا همکاری نکردی. رفتم عروسک خاله را گذاشتم تو سفره هفت سین تا تو به هوای اون یک لحظه تکون نخوری که....... رادین: چه جوجوی خوشگلی خاله داره هااااااااا بذار برش دارم ببرم نشون بابا هم بدمش این جوجه خوشگلو وای که چقدر هم سنگینه بابا ببینش..بذار بوسش کنم جوجه جوجه طلایی را خلاصه که ما نتونستیم از آقا رادین خان عکس درست حسابی بندازیم.. حالا نوبت ناهار خوردن رادین فرا رسید... کنار...
3 فروردين 1392

1 فرودین-پسرم ،گل همیشه بهارم سال نو مبارک

سلامممممممممممم به شکوفه بهاریم خوبی مامانی؟ گلم امسال 30 اسفند ساعت 2:31 ظهر سال تحویل شد. صبح روز 30 تو یکی دوساعتی با مامی تو حیاط بودید و مامی حیاط را می شست و تو ماشین بازی میکردی.بعد با هزارررررررر ترفند تو رو آوردیم تو خونه.. ناهار را با خاله افسانه خوردیم و البته قابل ذکره که روز 29 خاله افسانه موهای جنابعالی را کوتاه کرد و اجازه نداد تو رو آرایشگاه ببریم،میگفت ارایشگاه موهای پشت سر  بچه ها را با تیغ میزنند و چهره بچه ها شبیه بزرگها میشه..خلاصه خودش زحمت کوتاه کردن موهاتو کشید. خلاصـــــــــــه بابا که رفته بود خونه مامان جونت از راه رسید و بهت گفت رادین بریم تو حیاط ماشین بازی و ت...
3 فروردين 1392